Mercatox Exchange Review What Does It Have To Offer?
مارس 14, 2024یادداشت جلال تهرانی بر تئاتر منیژه محامدی
مارس 16, 2024نوکیسگی به جیب آدم ربطی ندارد. نوکیسه فقط یک آدم تازه پولدار شده نیست نوکیسگی یک فرهنگ هست. یک الگوی فرهنگی هست نوکیسه در یک جمع ریشه دار دوام نمی آورد. طرد می شود. یا ریشه می زند. خودش می ماند نوکیسگی اش می رود مثل استبداد هست. استبداد هم یک الگوی فرهنگی هست. یک اقلیت مستبد نمی تواند به یک اکثریت آزاده ظلم کند ظالم به ظالم ظلم میکند مظلوم فقط زورش کم تر هست. بگذار در اکثریت هم باشد. نوکیسه ی بی پول هم از پولدارش بیشتر هست. همه جا در تئاتر هم در لاله زار هم باشد. بیشتری ملاک نیست در دمکراسی هم رای با اکثریت هست؛ حق با اکثریت نیست. این را من نمی گویم. تاریخ می گوید …. برف میبارد …. استبداد و نوکیسگی دوگانه اند. اگر روزگاری با هم جمع شده باشند. آن روزگار یگانه هست. جبر و اختیار قدمتش به عمر عزرائیل می رسد. در استبداد جبر در سطح هست اختیار در عمق در دل برای خود بودن در نوکیسگی برعکس هست نوکیسه عمیقاً ناگزیر هست بگذار خودش غیر از این فکر کند. پیرمرد ظاهر شده است. میان برف روز تعطیل نیست میگویم برف که میبارد مشتری این طرف ها پیدا نمی شود. …. مشتری روزهای برفی هوس باز هست. هوایی هست میل خرید ندارد. میل تعمیر ندارد. میل کار ندارد. میلش به چیزهایی برای خودش میکشد مال خودش باشد یک بستنی بخرم یک دستکش چرمی بخرم. لازم ندارد. اما می خرد. میلش به چیزهای رنگ و وارنگ میکشد یک توپ رنگی یک چتر با سرمیله های کائوچو داشته ام. یک عروسک بافتنی رنگی با چشم های سبز یک عروسکی که لبخند بزند. لپش گل انداخته باشد. می خرد. بچه اش را بهانه میکند یا بچه ی همسایه را بهانه میکند. می خرد یک لامپ فانتزی رنگی می خرد بی آن که سرپیچش را داشته باشد. برف که می آید آدم مال امیال گم و گور خودش میشود. میلهای سرخورده میلهای خفته برف بیدارشان میکند برف از جایی دیگر می آید از جایی که شهر نباشد برف که می آید دشت و بیابان و کوه و دریا و علفزار و خرس سفید را به شهر می آورد. آدم برفی ها را از راه خیلی دور از خیلی قدیم و آدم را با خودش می برد. به درون خودش به نوستالژی پیش از تاریخ به طبیعت به ریشه آدم برفی ها آی آدم برفی ها! حتا نوکیسگی هم با برف بی اعتبار میشود …. لاله زار خلوت است. پیاده رو خلوت است. مغازه ها خلوت است. خلوتی غروب نشده ولی مغازه ها همه ی لامپهای کم مصرف شان را روشن کرده اند. لاله زار پر از نور است؛ و درشت ترین برف همه ی این سالها زمین تازه رنگ گرفته سفیدی یک روباه موشی به دندان گرفته تند می دود. در پرده ای از دانه های درشت برف لحظه ای وسط خیابان می ایستد به پهلو نگاه میکند. در امتداد لاله زار کسبه از مغازه ها بیرون می زنند. خندان روباه میدود دور میشود …. نارنجی هست. دمش نارنجی تر هست چه زیبا هست چه زیبا هست بین این همه موش و گربه ناگهان یک روباه …. پیرمرد سبیل پرپشت خیسی دارد که با کف دست مدام خشکش میکند ته ریشی هم دارد شبیه ته ریش دیوید بکهام که این روزها با کت و شلوار ست می کنند، نیست. سفید است و سیخ سیخ ریش تنبلی ست یک کیسه نایلون نازکی دستش گرفته که تویش جعبه ی لامپ و مقداری ریسه ی ال ای دی هست مقداری کاغذ و سند مانند یک کتاب نازک مستهلک هم دیده میشود. می گوید سیگار هم داری؟ به ردیف سیگارها اشاره میکنم بهمن سوئیسی …. یک نخ بر می دارد. فندک زیپو را برایش روشن میکنم. می گوید سیگار بوی بنزین میگیرد. کیسه اش را میخورد کبریتی از نوک سیگارش شعله زبانه می کشد. تقریباً تمام سبیل پرپشتش زرد است. همین طور روبرویم ایستاده کیسه به دست پشت خمیده کت را رفته بی مقدمه نگاهم نمی کند. خیابان را نگاه میکند؛ اریب سیگار میکشد نمی رود کتاب میخوانی؟ جلد دفتر حساب روزانه ام را نشانش میدهم کتاب نیست …. نعلبندیان هم د که دار بود مثل تو خوانده ای؟ دکه اش مجله و روزنامه بود فقط الان بگویم جوراب هم لابد داری او نداشت. همین فردوسی بود پایین فروشگاه فردوسی …. خیره به خیابان می ماند.
اولین پله برقی را همین فروشگاه فردوسی داشت. ناگهان هذا حبیب الله مات في حب الله هذا قتيل الله مات بسيف الله … ایستاده است. کیسه به دست خیابان را نگاه میکند. سه رخش به من است. سیگار می کشد. خیابان را نگاه می کند. یکی که دکه دار بوده درام نویس شده تو هم میشوی؟ نوکیسه نویسنده بشود بهتر هست؟ … بگذار بهتر باشد …. نگاهش به خیابان مانده است …. تو سعی ات را بکن اوضاعت از این بدتر نمیشود. شاید بهتر هم بشود. داستان بنویس از درام بهتر هست اجرا ندارد ….. یک روز هم میگویند یارو حافظه نداشت. گم شده بود. مرا می گویند. من را …. میگویند میرود بر می گردد می ایستد. خیابان را نگاه میکند یک آدم چپر چلاق مثل خودم ندیدی که زن باشد؟ …. عده ای از ما را بیمه کردند. بیست سال پیش بیشتر یا کمتر یادم نیست. عده ای دیگر هم لابد مرده باشند دیگر هر که بیمه نباشد می میرد؟ … مدتی میگذرد. با همین دختر قرار دارم اینجا این جا یا جای دیگر نمی دانم. میخواهیم بیمه را تمدید کنیم. قلبش بزرگ شده. بیمه لازم هست. قلبش از من هم بزرگ تر شده قلب بزرگ خوب هست قلب آدم باید بزرگ باشد …. یکی از همین عمارات تئاتر بود که بیمه شدیم. حالا نمی دانم کدام بود. همه ی تئاترهای این خیابان بسته هست. همه ی جاهای بسته عین هم هست. بستگی هم یک الگوی فرهنگی هست. یک تئاتر بسته با یک تئاتر بسته ی دیگر فرقی ندارد ممکن هست آلزایمر باشد. یا نباشد. بی حافظگی بی حافظگی هست فرق میکند اسمش چه باشد؟ …. من از دیالوگ ها عکس می گرفتم. مثل جهانگیر فروهر که مرد دیر نمرد زود هم نمرد. مرگ …. مرد …. برگ …. برف …. برق …. آدم خوش شانس باشد به موقع بمیرد. دیر نباشد. زود هم نباشد. خوش شانسی به نمردن نیست به مردن هم نیست تصادفی زنده هست آدم. جبری زنده هست. همه ی بارهایی که بی ملاحظه از خیابان رد شده شانس آورده یا بدشانس بوده که نمرده تازه این یک قلمش هست. جبری نمردن اقلام زیادی دارد هر قلم را که اشتباه میکند باید از رویش رد بشوند. اگر زد نشوند تصادفی رد نشده اند تا این جایش به اشکال نمیخورد منطق هست. خوشحال هم هست از این منطق ناراحت وقتی هست که اشتباه نمیکند و از رویش رد میشوند. این قسمتش را نوکیسه دوست ندارد. چرا دوست ندارد؟ فکر میکند اشکال دارد کجاش اشکال دارد؟ وقتی آتش منطق هست اینش هم با همان منطق هست. تصادف هست دیگر جبر هست …. اختیار به این چیزها دخلی ندارد. نوکیسه به این جای منطق که برسد، عبوس می شود. آبلمبو می شود. چون اختیارش سطح هست جبرش عمق من به هر صفحه یک نگاه می کردم حفظ بودم. هم دیالوگ خودم را هم دیالوگ همه را دورخوانی نداشتم من هر که روی صحنه یادش می رفت به من نگاه می کرد. گاهی خودم به جایش میگفتم حق اشتباه نداشتیم ما تئاتر اجازه ی اشتباه نمیدهد. اولین اشتباه، آخرین اشتباه هست. تئاتر از رویت رد میشود سیگار هم داری؟ …. میگویم الان خاموش کردی! …. می خرم! …. بهمن سوئیسی را روشن میکند …. مهم نیست دیالوگ از یاد برود اشتباه این نیست کسی نمی فهمد. چیزی که زیاد هست دیالوگ چیزی که کم هست حضور …. خیابان را نگاه میکند این روباه حضور داشت. دیدیش؟ …. همیشه خیلی ها از تو بهترند تو هم از خیلی ها بهتری …. يعنى اختيار … مهم نیست نظرت به اشتباه چه باشد. مهم این هست که نوکیسه به این چیزها اهمیت نمی دهد. حضور هم که داشته باشی نوکیسه از رویت رد می شود. خیابان را نگاه میکند …. ندیدی از اینجا بگذرد؟ یک ژاکت بافتنی دارد نارنجی بوده روزگاری همان نارنجی را کلاهش را هم دارد. بافتنی چشم هاش روشن هست عینکش ته استکانی هست. لبخند دارد ماتیک نارنجی هم دارد. است. می کند. لبخند را که همیشه دارد. اخلاق ندارد …. شاید هم مرده باشد. بعد نگاهی طولانی به خیابان، اریب ….. میگویند لاله زار عوض شده بد شده کجاش بد شده؟ از اول همین بوده همین تر که نداریم. نوکیسه به همه چیز عالم صفت تفضیلی میدهد. صفت برتر میدهد همین هست که هست لاله زار هست پر از نوکیسه نوکیسه تر که نداریم همه چی که تر نمیگیرد. اگر من آن تئاترتر را که توش بیمه شدم پیدا نمیکنم …. اشتباه لاله زار هست؟ نه!
اشتباه من هست. چه زیبا هست این برف …. چه زیبا هست …. دانه های برف روی سر و شانه اش می نشیند و آب می شود. شانه هاش پهن است و استخوانی لاغر است با کف دست سبیلش را که خشک می کند، سیگار لای انگشتانش میشکند. فیلتر را می اندازد …. چون تئاتر بوده بهتر بوده؟ چون مغازه شده بدتر هست؟ این هم شد دلیل؟ تئاتر نوکیسه ها با مغازه ی نوکیسه ها فرق میکند؟ …. فرق نمیکند چه زیبا هست این برف بلد باشی چشم اندازت هم درست باشد برف که پایین بیاید انگار تو بالا می روی کاش همه چی همین انگارها بود. نیست که انگار …. انکار …. اشکال …. ابطال …. اخطار … صد سال هست با برف بالا میروم هر بار که بیارد. صد سال بعد هم که برف باشد دلم میخواهد دلم بالا رفتن میخواهد بی آن که مرده باشم از آن بالا که به اینجا گوش کنی تنها چیزی که می شنوی نوکیسه های ضعیف را میشنوی که لای دندانهای کامپوزیت …. جویده می شوند ….. کیسه اش را میخورد به دوره ی ما دندان نوکیسه گی طلا بود. حالا کامپوزیت هست. آدم انگارهای برف را ترجیح می دهد. …. به کامپوزیت …. از کیسه چوب سیگاری یافته است. سیگار شکسته را به چوب می زند. دفترم را کناری می گذارم بی آن که نگاهم کند میگویم تئاتر هنر است. اینها کاسب اند. آدمهایی که به تئاتر رفت و آمد می کنند. بهترند. بی اعتنا خیابان را می نگرد بعد ناگهان میگوید الان من که لامپ خریده ام بدترم؟ … اگر بلیط تئاتر خریده بودم بهتر بودم؟ … میگویم بله …. باریکلا مدید به خیابان خیره میماند جسارت برای نویسنده مهم هست. باریکلا چیزی که زیاد هست بنویس چیزی که کم هست نویسنده ….. زیاد بنویس اگر نیامد می روم. او بهتر از من بلد هست. حافظه دارد. سنش از من کم تر هست قبراق تر هست. قلبش بزرگ شده فقط از یک جایی هم این ژاکت نارنجی انگار به تنش چسبیده باشد. لابد خودش فکر میکند خوب هست اگر خودش این طور فکر می کند … بگذار خوب باشد …. کسی اهمیت نمی دهد. خیره به خیابان میماند …. میگویم کدام تئاتر بوده؟ نامش یادت نیست؟ تئاتر نصر نبوده؟ …. شما هم فقط همین را بلدید تئاتر نصر تئاتر تهران تئاتر دهقان گراند هتل گراند سینما همه اش یکی هست اسمش را هی عوض کرده اند چرا هی اسم تئاتر را عوض کرده اند؟ چرا به اسمش اهمیت داده اند؟ چون به تئاترش اهمیت نداده اند. به آدمهایی که اجراها را ساخته اند اهمیت نداده اند. تئاتر به در و دیوار و صندلی هست؟ برای نوکیسه اینها هست برای تئاتر آدم مهم هست. نسبت آدم با هستی مهم هست. کار مهم هست. آدم حواسش به کار باشد یاد اسم می افتد؟ هی اسم عوض میکند؟ نوکیسه هی اسم عوض می کند. فکر میکند کارش فرهنگی هست. مگر اسم گذاری کار فرهنگی هست؟ با همه ی این احوال باریکلا …. سیگار هم داری؟ بهمن سوئیسی و کمی بعد دودی که در اطراف سرش مانده است و برفی که آرام بر سر و شانه اش می نشیند. و کمی دیرتر از قبل آب میشود یقه ی پیرهنش باز است. پلیور یقه هفت پیچازی یقه انداخته خاکستری تیره روشن …. فقط سطح هست. بله فقط سطح هست. پوسته هست که عوض میشود. نوکیسگی با سطح هر چیز کار دارد. همه اش هم به نفت مربوط هست تا نفت نبود نوکیسگی هم نبود نفت که آمد، نوکیسگی هم آمد تا همین حالا ناگهان صدایش هم میشود رگه مییابد رسا میشود بی آن که فریاد بزند بیانش کسبه را از مغازه ها بیرون می کشد. هر روز نوکیسه ترا نوکیسه ها با نوکیسه ها مخالف اند نوکیسه ها با نوکیسه ها موافق اند. نوکیسه ها چپاند. نوکسیه ها لیبرال اند نوکیسه ها حقوق میگیرند نوکیسه ها حقوق میدهند نوکیسه ها مشروطه می خواهند. نوکیسه ها مصدق میخواهند نوکیسه ها شاه میخواهند پیش به سوی نوکیسگی مرگ بر نوکیسه ها! نوکیسه ها آمدند! آمدند! برید کنار نوکیسه ها برید کنارا نوکیسه به این گندگی نمی بینید ؟! …. بعد آرام تر طوری که فقط من میشنوم این همه ی سرگذشت لاله زار هست …. لاله زار همین هست؛ به علاوه ی مقداری دیافراگم تقویت شده. کمی بیش کمی کم یک روز هم میگویند یارو حافظه نداشت. گم شده بود مرا میگویند. من را … می گویند. به خیابان خیره می ماند …. برف مصنوعی را ما به لاله زار آوردیم چله ی تابستان بود برف هم می آمد. چه خلاقیتی داشتیم ما …. چه با انگیزه بودیم …. کسبه به مغازه هاشان بر می گردند باز خلوت میشویم سینه صاف می کند. کیسه به دست پشت خمیده گردن بلند چروکیدگی رگهای گردنش را لابه لای خود گم کرده سینه اش که از لای یقه پیداست، صاف و سرخ است سرخ مثل خون خیس با کف دست خیسی سبیل پرپشتش را خشک می کند. به خیابان نگاه میکند؛ اریب …. پول که می آید پشت بندش روح تجدد که در کالبد سنتی حلول می کند، با دل و روده و طحال و مغز و به ویژه مغز …. کاری نمی کند که چیزهایی در پوست ظاهر میکند چیزهایی مثل آکنه اگزما لک و پیس خون مردگی زگیل تبخال و مقداری خارش در برخی نقاط حساس تر چیزهایی ظاهر میکند مثل ترن، فولكس فورد …. فورد …. کلاه شاپو بارانی کافه رز نوار بالای سینما متروپل همین لاله زار نو، پاتوق هدایت و خانلری و اسپرسو با هم چه ترکیبی …. نگاهش از خیابان نمیکند …. چیزهایی مثل پارتی تور گرامافون، بستنی سشوار، رادیو، سولفز …. سولفژ …. آپارات. چیزی شبیه تئاتر …. تئاتر … دستهای آلوده بازی کرده ام. توی همین تئاتر نصر، عروس تقلبی آن را هم بازی کرده ام توی همین تئاتر نصر خود عروس را بازی کرده ام. چه گیشه ای عروس تقلبی عروس یک شبه عروس اجباری عروس پشت عروس یک عروس باید می داشت حتماً اگر نه یک داماد بداهه نوکیسه به محضی که حواست پرت شود روی بداهه لش کرده است. حتا متنی که می نویسد. بداهه هست. غلت میزند توی بداهه عشق میکند میشود آنراکسیون میشود ،موزیکال طرفدارش هم بیشتر هست. توکیسه ها حمله میکنند به گیشه کافی هست برک کنی فقط مشتری نوکیسه حمایت می کند. تئاتری نوکیسه فکر میکند این بداهه هست. ادعا میکند این بداهه هست. معلوم هست که بداهه نیست. اسمش بداهه هست. خودش از کفر ابلیس به سنت پیوسته تر هست وابسته تر هست تا مغز استخوانش کلیشه هست. کلیشه هست که امنیت میدهد کلیشه هست که مسئولیت ندارد روحوضی متن ندارد؟ متنش از هر کتابی قرص تر هست … بارها و بارها سرفه میکند. صدایش صاف نمیشود. آن خطابه ی تئاتری اش سینه اش را به هم ریخته سیگارش را با حوصله تمام میکند برف درشت شده و آبدار برف درشت نمیماند زود آب میشود و شانه های کت او را تیره تر می کند …. نوکیسه مثل گربه از هر طرف رهاش کنی روی بداهه سقوط میکند متنی هم که می نویسد بداهه هست. بی آن که بداند خودش فکر میکند نویسندگی هست تجدد هست رهایی هست نه پدرجان حتا بداهه هم این نیست. این بداهه که تو فهمیدی عین حصار هست. چون حصار هست امنیت میدهد نوکیسه تجدد و امنیت را با هم میخواهد کوسه ی ریش پهن میخواهد فقط نوکیسه میتواند …. کوسه ی ریش پهن بخواهد …. و داشته باشد ….. که دارد هنوز همین امروز چه میکنند؟ مارتین مک دونا؟ کامپوزیت …. نوکیسه از بداهه هم که جدا می افتد. بداهگی مکتوب را بنده میشود. بی منطقی خشونت خون خواهد بود! نشتگی خون ریختن …. بی هیچ مواجهه ای با جبر با پذیرفتن شهامت بازی هیجان کودکانه در در از سالگی قمه زنی با مارتین مک دونا کودک درون نره خر شده ول نمیکنندش چرا ول کنند؟ مد هست برگشته اند به مکابرا حس تجدد می گیرند. بنجل خارجی همیشه مد هست. خاصه که رویال کورت هم گفته باشد. نوکیسه مد را ول میکند؟ مد را ول کند گیشه را چه کند؟ انسان حیوان بی منطق هست پس با دلایلی فقط ژنتیک نه حتا ایدئولوژیک خون میباشم به تو تو خون بپاش به من خون بپاشیم به هم مخاطب خالی شود. از هر آن چه پرش شریف تر هست. گیشه تضمین باشد. نوکیسه لبخند میزند. عمیق چرا نزند؟ از اجرا درآمده عرق سوز زخم قمه را گل گرفته مست پیروزی بر شیطان رحیم، خون ریخته بر پله های عمارت تئاتر ایستاده نشته ی روزانس چه دوشی بگیرد امشب چه آب ولرمی چه حوله ی اندازه ی خوش رنگی …. کامپوزیت …. کامفورت …. کامبوج …. كازابلانكا …. باراكا …. بارتندر …. حتا بداهه هم نفی کلیشه هست میتواند باشد با جبر در افتادن به تن شما گشاد هست هزار سال دیگر هم …. به تن شما گشاد هست. سیلش را با کف دست خشک میکند دماغش را بالا میکشد چند بار …. روباه هست؟ ….
نگاه میکنم. روباه همان جا وسط خیابان که ایستاده بود ایستاده است. به پهلو نگاه میکند در امتداد لاله زار انگار همان بار است که ایستاده بود. انگار ندویده باشد. کسبه همان گونه ایستاده اند. خندان انگار به مغازه ها برنگشته باشند. روباه میدود انگار همان دویدن دور میشود کسبه به مغازه ها بر می گردند …. چه زیبا هست دویدن وحشی چه خوب میشود چه خوب هست که میدود لحظه ای بماند اسمش را عوض میکنند می شود اهلی شخصی می شود. نوکیسه فقط اسم عوض نمیکند که اسم را از اعتبار تهی هم میکند هر چیز با ارزش را در حد خودش بی ارزش میکند سوار میشود سوار میماند تا نوکیسه ی تازه نفس پیاده اش کند بازنده اش کند. بازنده که شد. چه می شود؟ میشود مستخدم یا میشود اپوزیسیون فرقی هم نمیکند هر کدام باشد، به همه ی جهات لطمه می زند به رقبایش به رفقایش به خودش چه پرونده ها در بایگانی لاله زار انباشته هست از گزارش نوکیسه ها علیه نوکیسه ها چه تهمتها چه دروغها موهن به جقه ی همایونی ناظر به ناموس ملت مروج ابتذال بی دین و ایمان جاسوس بیگانه مردم فروش غرب زده آدم فروش کمونیست زیر آب زدن تا قصد جان رقیب چه نارواها که به هم نبسته اند در این خیابان این خط مندهای پلاستیکی آدم ها ای آدمها من حداکثر یک روباه ناچیز هستم یک موش گرفته ام! حداکثر روزی یک موش گرفته ام اینجا برای همه موش هست بیشتر از روزی یک موش هست ….. نمی شنوند …. حلق نوکیسه یک تیله مانند دارد انگار دهان که باز میشود تیله بالا میرود، گوشها را می بندد. ارگانیک نمی شنود. نوکیسه همه چیز را گفتنی میکند گفتنی هست که تحریف میشود. شخصی کردن سوار کردن عقده ها بر موقعیت ها بر امکانات بر گزارشها بر نفرت ها مگر تئاتر شخصی میشود؟ برای نوکیسه می شود. نوکیسه بنده ی مالکیت هست خانه ی خودش ماشین خودش تئاتر خودش هر چه مال خودش نباشد، حکماً مال دشمن هست. چه آدمها که نفروخته اند به دروغ به حقارت بازنده ها ای بازنده ها … بازندگی، ذاتی نوکیسه هست. نوکیسه ی پیروز هم بازنده هست برندگی سطح هست. عمق نفرت هست شیفته ی خود بودن فقط نوکیسه هست. که می تواند شیفته ی نفرتش باشد بر آن قیمت بگذارد …. بفروشدش …. به هر که بخرد …. به نازل ترین قیمت بازندگی شاخ ندارد همین هست چه زیبا هست یک زن چپر چلاق با ژاکت نارنجی چه زیبا هست. چه زیبا هست. سرمی گردانم … از آن طرف نمی آید فوبیا دارد. از این طرف میآید. اگر بیاید چه زیبا خواهد بود. اگر ….. زنده باشد هنوز تا دیشب زنده بود. تلفن کردم از باجه حرف زدیم من تلفن ندارم او هم بیمه لازم دارد. برای قلبش …. قلبش قلب …. اش قلبش بزرگ شده چه لعبتی بود روی صحنه جوان که بود چه زیبا بود. چه زیبا بود. چه زیبا هست هنوز چه زیبا هست این برف هرگز حسرت گذشته را نمی خورم …. به خیابان خیره مانده گوشه ی چشمش می برد و دوباره می پرد. هرگز حسرت گذشته را نمی خورم …. لیوانم را خالی میکنم. از چای داغ پر می کنم. روی پیشخان د که میگذارم ظرف قند را میگذارم کنارش نگاه از خیابان می گیرد. روی قند می ماند. گوشه ی چشمش میبرد. دو سه قند با هم بر می دارد نه لبخندی به چهره اش مینشیند آب قند را قورت میدهد. وقتی اسم یک تئاتر را عوض میکنی تئاتر قبلی را تعطیل کرده ای گذشته را که تعطیل کنی، تئاتر را بی اعتبار کرده ای نکرده ای …. کرده ای وقتی اعتبار نباشد تعطیل کردن در و دیوارش از هر نوکیسه ای بر می آید. کاری ندارد. تئاتر به در و دیوار هست؟ به خیابان هست؟ کجا اسم تئاتر را عوض میکنند؟ چرا بکنند؟ چه اهمیتی دارد؟ نوکیسه از این کارها میکند. اسم عوض میکند تیپ عوض میکند ژانر عوض میکند به روز می کند. دیروزی خوب که از بین رفت کامل که از بین رفت وقتی کلا مرد خودش یک موضوع خوب هست برای حرف های مفت نوستالژی ناله ناله اش هم سطح هست. چه کار کردی که بماند؟ تو خوب و در عمق بوده ای؟ مشغول عمق بوده ای؟ حکومت بد کرده؟ مدیران سطح بوده اند؟ آتراکسیون درست کرده اند؟ موزیکال را حکومت درست کرده؟ مدیران اصلاً تئاتر میدانند که چیزی درست کنند؟ چیزی خراب کنند؟ به عمرشان تئاتر دیده اند؟ گیرم که بخواهند تئاتر را خراب کنند.
تو اگر ریشه داری میتوانند؟ سرهنگ شب پره را حکومت فرستاده که نوشین و مهرتاش را اتراکسیون کند؟ تیمار بهارمست را فرستاده که نصر و پارس را لاله زار کند؟ لاله زارا را را …. لاله زار …. را لاله زار کنند؟ با کی آن وقت؟ از مریخ آرتیست خارطور آورده اند؟ با سربازانشان صحنه ها را پر کرده اند؟ ابتذال را حمایت کرده اند؟ تو چه کردی آن وقت فرهیخته مانده ای؟ اسم عوض کرده ای؟ نه پدرجان نه پدرجان پول هست فقط نوکیسگی هست همین آقا با حکم حکومتی هست که تئاتر لاله زار را را … لاله زار …. را پاساژ کرده؟ سوئیت های گراند هتل را انبار کرده؟ نوکیسه هست فقط پول هم دارد هر که پول دارد زور هم دارد. مزرعه را هم ویلا می کند جنگل را هم قصر میکند با تئاتر بزرگ شده که شعور داشته باشد؟ نوکیسه با تئاتر بزرگ شده؟ بگذار تئاتر هم دیده باشد. تئاتر نوکیسه ها را دیده باشد. نوکیسه های چپ نوکیسه های غربی استانیسلاوسکی خوانده ها. پیتر بروک دیده ها خارج رفته ها مگر با این چیزها آدم از نوکیسگی در می آید؟ لیوان چای را بر می دارد. دانه های درشت برف در سطح چای محو میشوند چای می نوشد با حوصله می نوشد و هر بار نوشیدن چروک های گردنش ورم میکنند و نازک میشوند باد میکنند و روی هم میخوابند پوست گلویش صاف می شود و چین می خورد. به خیابان خیره است. نگاهش عمق دارد عمیق تر از این جاست عمیق تر از آن سوی خیابان عمیق تر از آن سوی مغازه های آن سوی خیابان نگاهش ،مورب خیابان را میبرد. به جهتی که دوستش از آن جهت نخواهد آمد؛ چون فوبیا دارد به درگاه دکه می روم مسیر نگاهش را دنبال میکنم اریب از میان پرپشت برف روشنای مغازه ها هست. نگاهم از بالای مغازه ها به پشت بام ها میکشد و از آنجا کوچه ی پشتی را خیال می کند. کوچه ی امین السلطان کوچه ی نکیسا هنرستان هنرپیشگی علی دریابیگی سیف الدین کرمانشاهی سید علی نصر نصرت کریمی، صدرالدین الهی به هشتاد سال قبل خیره است. بر می گردم لیوان روی پیشخان برگشته سیگار هم داری؟ …. بهمن سوئیسی را روشن میکند …. تقدیر هم مهم هست هر چیزی تقدیر دارد زمینی باشد آسمانی باشد. برای نوکیسه توفیر نمی کند تقدیر نوکیسگی زوال هست زوال همه چی غیر از خودش همه چی را زایل می کند. خودش می ماند. تئاتر نوکیسه از لاله زار عبور میکند از سنگلج عبور میکند از پهلوی عبور می کند. هی بالاتر می رود. چیزی با خودش میبرد؟ چیزی دارد که با خودش ببرد؟ هی گران تر میشود فقط نوکیسه مدام از خودش فرار می کند. تا خودش را گران تر بفروشد. لاله زار را از یاد خودش میبرد. بعد سنگلج را از یاد خودش می برد. بعد پهلوی را از یاد خودش میبرد. بعد خودش را از یاد خودش میبرد و خودش را ترین تداعی می کند. نوکیسه از گذشته اش متنفر هست گذشته ی خوب فقط یک گذشته ی مرده هست. فقط اگر مرده باشد به بزرگی از آن یاد می کند. لاله زار مهم هست چون مرده هست اگر زنده باشد کسی اهمیت نمی دهد. نوکیسه اهمیت نمی دهد. نوکیسه تر میخواهد ترین میخواهد نصر هم تئاتر نبوده بزرگترین تئاتر بوده اولترین تئاتر بوده نوکیسه ی بغلی گنده ترش را می سازد. نوکیسه ها به گنده هه حمله میکنند تئاتر نصر چه کند؟ اسمش را عوض کند؟ کامپوزیت کند؟ نوکیسگی همه چیز اطرافش را زایل میکند خودش میماند بی زوال …. کسب الکتریک هم از این جا عبور می کند. نمیماند میرود بالاتر نوکیسگی می ماند به خیابان خیره مانده مثل دم مار تلخ است. می گویم این همه تاریخ دارد این تئاترها این همه آدم مهم زمین را نگاه میکند پیش پایش را یا پاهایش را ….. مهم را از هر طرف بنویسی مهم نیست. این یکی را پشت هیچ کامیونی ننوشته اند. با تقدیر چه کرده اند. این آدم های مهم؟ تو بگو چه کرده اند؟ مگر تئاتر جز در پنجه با جبر تئاتر میشود؟ جبر آسمان را زمینی کرده اند. چپ هاشان شدند رئالیست سوسیالیست چرا؟ چون ژدانف گفته بود؟ نه پدرجان چون در رئالیسم جبر را یافتند. همان جبر را که بنده اش بودند در رئالیسم یافتند چه تجددی جبر آسمان را اجتماعی کردند و کراوات زدند. مدرن هاشان چه کردند؟ تو بگو بداهگی کردند فقط چه با ذوق بودیم ما چه کاردستی های قشنگی باریکلا به ما صدایش دوباره بم شده طنین می یابد با خبر چه کردند اینها؟ از آسمان کشیدندش زمین همین جبر رئالیستی جبر ناتورئالیستی جبر فرویدی به جبرها انتقاد کردند فقط و اعتقاد داشتند. متجددها ای متجددها برای جبر، ناز و کرشمه کرده اند پیش پایش مثل گربه ی ملوس غلتیده اند. از جلو نعره ی تئاتری کشیدند از پشت دم جنبانده اند. زمان خطی را شکسته اند؟ چه نبوغی با زروان چه کرده اند؟ بیانش کسبه را از ده ها مغازه دورتر بیرون کشیده است. بی آن که فریاد بزند. ای مدرن ترین صحنه ات را گرد و دراز میکنی صندلی دوسویه سه سویه می کنی راوی معلوم مجهول میکنی با جبر چه کرده ای؟ مگر راوی چه قدر مهم هست از کجا دید بزند؟ زیست دورانی تو را! اپوزیسیون …. مخالفت دارا خودت را گول بزن دیگران را گول بزن مرا که نمی توانید من که خر نمی شوم! من که حافظه ندارم من خود لاله زارم خود خودش ام! … منم …. از سنگ و ساروج این عمارات تئاتری سنگ ترم! … منم که از همه ی تاریخ پیرترم …. من خود جیرم دیگرا …. ریشم درآمده شما نمی بینید! … حاضر به رزمم با من نمیجنگید! …. در من روزنه نمی کنید! …. منم …. منم که عین رذالتم … از نشنیدن هاتان رساتر! … از ندیدن هاتان وضوح … از عمق نفرتتان عمیق …. از کفر ابلیستان پلید!! … پلید را کشیده است. بعد آرام می شود. طوری که تنها من بشنوم. خب هر قاعده استثنایی هم دارد. استثناهایی انصاف که باشد حال آدم بهتر هست. فقط بیمه ندارم من برگهایش را کنده اند می خندد. در چشمانم نگاه میکند خنده ای وسیع چشم هاش مقداری چین و چروک می شوند. گونه هاش بر می خیزند دندانهاش یکی در میان بلند زرد لنه هاش صورتی ترین رنگش پریده است و سینه ی سرخش ضربان دارد ضربان سینه اش قوی ست باقی اش ضعیف. لبخند …. بوده اند اقلیتی که نواهایی بکر ساخته اند …. و بکارتشان در هیاهوی نوکیسه های ولع مند …. محفوظ هست هنوز به خیابان خیره می ماند …. بگذار نشنیده باشند. بگذار نخواسته باشند بشنوند تیله داران میرود برای خودش نفسهایش تند. گلویش پهن شده است. بخار از بینی اش تنوره میکشد از سرش بخار میخیزد بیمه …. بیشه …. لیفه … قیفه …. گیشه …. گشت ….. نشت …. نشت …. کمی بعد با کف دست سبیل خیش را خشک میکند کسبه به مغازه ها برگشته اند. سیم والر برقی را اضافه میکنم چیزی که این جا زیاد است سیم بلند واثر را از دکه بیرون میبرم جلوی پایش روی زمین می گذارم شلوار فلائل خاکستری زانو انداخته ور رفتن به والر را بهانه میکنم روی پاهاش میمانم یک پایش توی سندل تابستانی ست. بی جوراب ناخن هاش ضخیم بلند پای دیگرش توی دمپایی است. از این دمپایی های قهوه ای بازیافتی که سوسک حمام رویش استتار میکند. باند کثیفی روی پایش است. خیس لکه دار پنجه اش توی باند، باریک است. نوک پایش نیز است شصت ندارد با بیش از یک شصت ندارد. درجه ی والر برقی را تا آخر زیاد میکنم سه کیلووات همان طور خمیده به د که بر می گردم لیوان چایش را شارژ میکنم قندان را خالی کرده مقداری توت خشک کنار لیوانش میگذارم نگاه سمت توتها میگرداند. اریب یک شکلات مترو هم کنار توت ها می گذارم برف بر شانه هاش نشسته سبیل پرپشتش را با کف دست خشک میکند.
دندان این چیزها را ندارم و باز نگاهش ،مورب لاله زار را میبرد. تلخ …. شلوارش بخار میکند بخار بدنش را بر می گیرد. هیبتش در جدال برف و بخار تار میشود …. یک روز هم میگویند یارو حافظه نداشت. گم شده بود مرا می گویند. من را ….. می گویند …. می رود …. میمانم برف مدتی ست تند و ریز شده و دو سانتی بر زمین نشسته. از دکه بیرون می روم. رد پایش هنوز روی برف هست از خودش اثری نیست از هیچ کس خبری نیست آن دورها آن جا که بعد ترش را چشم نمی بیند. وسط پیاده رو روباه ایستاده است. دم نارنجی اش بالاست. سرش را به پهلو چرخانده. سمت من. حدس میزنم دهانش باز است. عینک را به چشمم می چسبانم میدود لاله زار دوباره خالی ست. والر برقی را تو می آورم. انبوه سیم را به هم می پیچم و زیر پیشخان میفرستم چای او را مینوشم نوک بهمن سوئیسی را با زبان خیس میکنم با فندک زیپو روشنش میکنم دفتر حساب را باز میکنم بهمنهای سوئیسی را تویش می نویسم و می بندم.
امروز سه بار روباه دیده ام یا یک روباه را سه بار دیده ام خورشیدی که پیدا نیست، به غروب می رود. لاله زار اما مثل روز روشن است برف دوباره درشت شده ناگهان هذا حبيب الله مات في حب الله هذا قتيل الله مات بسیف الله …. بازگشته روبرویم ایستاده است. بی مقدمه و نگاهش ،مورب لاله زار را به سمت کوچه ی نکیسا می برد …. یک جفت جوراب خوش رنگ داری؟ پلاستیک نباشد. دسته ای جوراب ضخیم رنگ و وارنگ روی پیشخان می گذارم یک کیسه ی کوچک اسکناس دستم میدهد یک جفت حساب کن با حوصله جوراب ورق می زند ….. یکی از همین عمارات تئاتر بود که آمدیم عده ای از ما را بیمه کردند. من …. بیمه داشتم. ندارم دیگر صف از همین خیابان شروع میشد کجایش نمیدانم صف از پله های تئاتر بالا می رفت ما صف را ساخته بودیم یا بیمه ساخته بود …. نمی دانم شل و پل و کور و گر یکی پایش را با خود میکشید یکی سرش را یکی شکم آب آورده اش را یکی را با سوند آورده بود نوه اش یکی هم هنوز سازدهنی اش را با خود داشت. صف که جلو می رفت، استخوان ها خرت و خورت میکرد زامبی های ته استکانی با شلوارهای فرسوده و رنگهای پریده با بیانهای هنوز تئاتری با ذهنهای برخی براق برخی مات با قلبهای برخی بزرگ برخی بزرگتر … روز خوشحالی بود آن روز رهایی برف بود …. دیدار بعد سالها …. یا شادی ها برای بیمه بود …. نمی دانم … می دانم برف بود. آدم برفی ها هویج دماغشان را می جویدند؛ و خرت و خورت فضا را می افزودند. دیافراگم ها جسته گریخته کار میکرد کار نمی کرد. بذله میگفتند تداعی کنان پشت صحنه های در یاد مانده را صف را یادم هست که از پله های تئاتر بالا میکشید و می خندیدند. می خنداندند و به روی هم نمی آوردند که هر یک به طریقی به نرده ی راه پله پناه برده اند که بتوانند نیفتند تا آن بالا که دری بود به اتاق بیمه کنندگان که به یاد ندارمش اتاق گریم بود. اتاق مدیر بود. کسی اهمیت نمیدهد نه بالای پله ها یادم هست نه پایین پله ها یادم هست …. شلوغی و ازدحام تئاتر را بعد سالها زندگی کردند. حضور شوخی های عده ای خنده های عده ای …. خنده ها! … ای خنده ها! …. هنوز زیبایی داشت این دختر هنوز میخندید با آن ژاکت و کلاه نارنجی که هنوز نارنجی با آن چشم های هنوز روشن قلبش کوچک بود هنوز و با خودش لقمه ی نان و پنیر داشت مثل همه ی آن روزهای تمرین چه زیبا هست …. برف ….. چه قدر زیبا هست …. به خیابان لبخند میزند …. پاچه ی شلوار که به زمین بکشد ریش میشود …. بلندترین شلوارها …. پای ما بود.